فکرش را بکن؛
بگویی صبر کن تا دکمههای پیراهنت را خودم ببندم...
سرم را بالا بگیرم و تو شروع کنی به بستن؛
از پایین تا بالا یکی را جا بیندازی.
اخم کنم!
مرا ببوسی...
و با خنده بگویی دوباره !
در صدای نازک اندام زیبایت
رفته از یادم
ای خطوط پیکرت در پیکرم پنهان شده
در زمستانهای بی پایان قلبت
هست اگر آواز گلبرگی
من بصد جانش خریدارم
ای صدایم خفته در هرم نفسهایت
در حلول جان تو
من هراسان بی رمق
در جستجوی گوشهای جایی به قدر قطره اشکی
تا در آنجا گم شوم
و بپیمایم به جولان ره در آن
لای شب بوهای باغش
با صدای رسته از ذرات قلبم حک کنم
نازنینم
"دوستت میدارم"
گاهی برایم بنویس!
فقط در حد چند کلمه مثلا برایم بنویس "سلام!"
گاهی برایم حرف بزن
حتی کوتاه تر از یک ثانیه...
مثلا میتوانی باز هم بگویی "سلام!"
گاهی یادم کن!
گاهی فقط بودنت را ثابت کن!
به نگاهی، به کلامییا به سلامی...
بودنت را به باور خوش لحظههایم افزون کن
دلخوش این کم بودنهایم!
حتی کمتر از عمرکوتاه یک قاصدک
که هر صبحدم به خورشید میگوید سلام ...
میدانی؟
دلم میگیرد از نبودنهای مدامت!
گاهی فقط بودنت را ثابت کن!
به نگاهی ، به کلامییا به سلامی...
بوسه بر لبهای شیرینت چو قند
هدیه کرون سوره توحید به آقا امیرالمومنین علیه السلامبی گمان زیباست بوسیدن
ولیکن دوست دارم
من یک امشب را..
در حریر امن گیسویت بیارامم
نوازش کن مرا
بانوی عشق و مهر
که من بیرون ز دستانت
بسان سایه تنهاترین مرد زمینم
در آغوشم بگیر ، زیبای معصوم
و عریانی روحم را
به گرمای قشنگ عطر گیسویت بپوشان
توای بانوی مهتاب...
دلیل هر سرودن!
نمیدانی مگر دردم؟
برایت یک بغل دلتنگی آوردم
برایت یک بغل باران...
و چندین برگ پاییزی بیاوردم
من امشب روح پاییزم
من امشب تا به صبح...
از عشق لبریزم
...
گفته بودی کی مرا در خانه مهمان میکنی
گفته بودم آمدی من را پریشان میکنی
میکِشی روح مرا چون نقش یک ایوان کاشی
آبیام، سبزم، سپیدم، تا تویی نقّاش باشی
تو مهربانتر از آن بودی كه من هميشه گمانم بود
همين هميشهٔ نفرينی، هميشه رنج نهانم بود
بگو! اگر نه به ميل من، دلم ز راست نمیگیرد
هميشه هرچه تو میگفتی، من اشتياقِ همانم بود
ستارههای عزيزی را از آسمانهٔ من بردند
وچشمهای تو بیترديد، عزيزِ گمشدگانم بود
چهها گذشت؟ به يادم نيست، زمانِ یافتنت، بر من
ولی هميشه به يادم هست كه چشم تو نگرانم بود
من از هميشه چه میخواهم؟ به جز توالی توصيفت
همين تسلسل بیتكرار هميشه لطفِ بيانم بود
من و توايم و عطش، اينك، بنوش يا كه بنوشانم
ز شوكرانی از آن خالص كه نوشدارویِ جانم بود...
تعداد صفحات : 3