غنچه شو تا که دوباره دهنت را بخورم
در خیال من بمانباش!
بودنت خوب است...
شبیهِ حسِ قشنگِ بیدار شدن در صبحِ آبی و خلوتِ یک مزرعه،
شبیهِ لذتِ نشستن کنارِ آتش،
خانه اے ساخته اے در من
هفت درس مولانالب میگذارم
هفت درس مولاناجان دلم
میبینی هوای شب جمعه را؟
پر است از عطر خواستنت
انگار خدا فرشتهای را مامور کرده
تا امشب تمام ستارهها را خاموش و
جای آنها شمع روشن کند
و چقدر خوب است که تو
این همه فلسفه بافی را
با حال خوش آغوشت پاسخ میدهی
یک روز آمدی با عطر شکوفههای سیب
یک روز که خوشحال تر بودم برمیگردم و می نویسم"این نیز بگذرد.."یک تو باشی و من،،،!
تا که من، تو را،،،
به مهمانیِ تبِ تندِ شرابِ آغوشم،
جرعه جرعه،بوسه بوسه،نفس نفس،
تن به تن... دعوت بدهم،
و تو، گیجِ گیج، مستِ مست، داغِ داغ،
پر هوس، پر لذت، پر عطش،
بال در بیاوری و به آسمان هفتم
پرواز کنی...
آنگاه، آسمان که هیچ، هوا که هیچ،
پرنده که هیچ، عصر که هیچ،
آدینه که هیچ، شراب که هیچ،
حتی خودِ خورشید هم....
به گرمایش شک کند!!!
که من با شهریورِ داغِ آغوشم،
تو را به جشنِ نورها، تا خودِ آسمانِ هفتم
چه عاشقانه، میرسانم.
یک شمع تو روشن کن، پروانه شدن با من
مِی از من و ساقی تو، پیمانه شدن با من
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب
تعداد صفحات : 3